سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 13182
کل یادداشتها ها : 14
خبر مایه


سلام یک روحانی بزرگواری عرض میکند شبی  میخواستم در یکی از محلهای تهران منبر بروم خانمی جلوی من را گرفت وگریه میکرد هر کار میکردم آرام نمیشد تا آخر بهش گفتم وقت میگذرد اگه حرفی داری بزن وگرنه من کار دارم گفت شوهرم سید است سه تا پسر دارم دیشب آمدم جلسه سخنرانی  وروضه شما  برای ما چای آوردن ما چهار نفر بودیم اما چایی که اوردن سه تا بود به یکی از پسرها نرسید شروع کرد بهانه گرفتن که من چایی میخوام منم خجالت میکشیدم که صدا بزنم  چایی بیاورند هر کار کردم آرام نشد تا اینکه یک سیلی به صورتش زدم رفت گوشه ای نشست تا اینکه جلسه تمام شد رفتم منزل خوابیدم در عالم رویا دیدم پیغمبر یک سینی پر از چای دست گرفته آمد نزد من گفت این چایی ها روبه فرزندانت بنده وبخاطر چایی به صورت فرزندان من  سیلی نزن.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ